جدول جو
جدول جو

معنی انده زدا - جستجوی لغت در جدول جو

انده زدا
(پَ سَ دَ دَ / دِ)
انده زدای. اندوه زدا. آنکه اندوه را می زداید و ازبین می برد:
زنگ انده گوهر عمرم بخورد
چون کنم انده زدایی مانده نیست.
خاقانی.
شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به انده زدایی نبینم.
خاقانی.
داود صوت انده زدای الحان موسیقی سرای
ادریس دم، صنعت نمای، اعجاز پیدا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوه زدا
تصویر اندوه زدا
آنکه یا آنچه غم و اندوه را زایل سازد، غم زدا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دُهْ زَ دَ / دِ)
غم زده. غمدیده:
بجز آن زلیخای انده زده
بدان غم زده جان ماتمکده.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بر آن پیر یعقوب انده زده
دلم آتش است و تن آتشکده.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ دَ / دِ)
اندوه زدای. آنکه غم شخص را زایل کند. غمزدا. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ ما کَ دَ)
خندیدن:
خندۀ خوش زآن نزدی شکرش
تا نبرد آب صدف گوهرش.
نظامی.
سر که شود کاسته چون موی تو
خنده زند چون نگرد روی تو.
نظامی.
هر زمان چون پیاله چند زنی
خنده در روی لعبت ساده.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن
ببر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است
چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما.
امیر شاهی (از آنندراج).
، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) :
چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست
برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ لَقْ قی کَ دَ)
رنده کردن. رندیدن. رنده کاری کردن. رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
لندیدن. غرغر کردن. رجوع به لندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بچه زا. ج، زنده زایان. بچه زایان. پستانداران. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنده زدن
تصویر خنده زدن
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنده زدن
تصویر کنده زدن
سر زانو را بر زمین گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنده زدن
تصویر لنده زدن
لندیدن غرغرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده زا
تصویر زنده زا
بچه زا جمع زنده زایان بچه زایان پستانداران
فرهنگ لغت هوشیار